پسر گفت: اگر می خواهی با هم بمانیم باید همه جوره با من باشی.
دخترک که به شدت پسر را دوست داشت گفت: باشه عزیزم هر چه تو بگویی.
پسرک دختر را عریان کرد، دختر آرام میلرزید ولی سخن نمی گفت می ترسید عشقش
ناراحت شود… پسرک مانند ابری سیاه بدن دختر را به آغوش کشید و بدون کوچکترین بوسه
شروع کرد… دخترک آهی کشید و پسرک مانند چرخ خیاطی بالا و پایین می شد…
دخترک بدنش می سوخت ولی صدایی نمی آمد…
پسرک چند تکان خورد و در کنار دخترک افتاد، دختر با لبخند گفت: آرام شدی عروسکم؟
پسرک آرام خندید، لباسهایش را پوشید و رفت…
دخترک ساعتی بعد تلفن را برداشت و زنگ زد و گفت: سلام عشقم
ولی پسرک مانند همیشه نبود و تنها گفت: دیگر به من زنگ نزن و قطع کرد…
دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آرام گریست…
چند سال گذشت… تبریک می گویم به پسرک! همان دخترک زیبا شد فاح… قصه ما
- فاح… سیگارم تمام شده تو سیگار داری؟
فاح… آرام می گوید: چرا به دیگران نگفتی به جرم عاشق شدن فاح… شدم؟
چشمای بسته ی تو رو با بوسه بازش میکنم
قلب شکسته ی تو رو خودم نوازش میکنم
نمیذارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی
تا وقتی من کنارتم به هر چی میخوای میرسی
خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت
کاشکی تو هم بفهمی که میمیرم از نبودنت
خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم
جای تو گریه میکنم جای تو غصه میخورم
هر چی که دوس داری بگو حرفای قلبتو بزن
دلخوشی هات مال خودت درد دلات برای من
من واسه ی داشتن تو قید یه دنیا رو زدم
کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم
قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود. گفتم او را چه خبر آوردی؟ هیچ نگفت. گفتم آیا خبری از کوی نگارم داری؟
لب گشود گفت اینبار آمدم تاخبری را ببرم! گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم ازتو زندگی چیست؟
عشق کجاست؟ و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است؟ گفتمش پس بشنو آنچه من میگویم وببر آن را نزد او
بی کم و کاست، زندگی را هرکس به طریقی بیند… یکی از دل… یکی ازعقل… یکی از احساس… دیگری با شعر…
آن یکی با پرواز! زندگی حس غربت مرغان مهاجر و تو به آن یار بگو: زندگی باران است. زندگی دریاست.
زندگی یاس قشنگی است که دل میبوید! زندگی راز شگفتی است که جان میجوید!
زندگی عزم سفر کردن دل در ره معشوق است. زندگی آبی دریاست و عشق… غرق دریا شدن است.
دارم آتیش میگیرم پای غمت
کاشکی هیچ موقع ندیده بودمت
کاشکی میشد روزای تلخو سوزوند
زندگیرو به عقب برگردوند
از همون روزی که خیلی خوش گذشت
بخت من پر زد و دیگه برنگشت
ما با هم خوش بودیم اما بی خودی
نمیدونم چرا تو عوض شدی
تموم زندگیمو زهر کردی
چرا با چشمای من قهر کردی
تعداد صفحات : 2
تنهایی یعنی