روزی در یک جشن که اعیان بر پا کرده بودند، از مستی یک مرد ثروتمند و بی دفاعی یک زن فقیر، در اتاقکی دور از افکار دیگران… بر تختی از جنس چوب گردو و ملحفه های سفید، نطفه ایی شکل گرفت از روی هوس… چند سال گذشت… و من؟ با سیگاری به دست در جستجوی آن هوس و بی دفاعی مادر میگردم… امروز به میهمانی دعوت شده ام که اعیان آن را بر پا کرده اند…